کل نماهای صفحه

۱۳۸۹/۷/۲۶

بهار زيباتر

روز بدی بود
۳۰ خرداد ۸۸
به خانه ی یکی از عزیزانم پناه برده بودم و مبهوت از حقیقت:
شجاعت و قساوت در برابر هم ایستاده بودند!
و ناگهان خبری که وجودم را لرزاند...
و بداهتاْ سرودم:


دوباره گريه و بي تابي گل مريم
دوباره زمزمه ي آبي گل مريم
دوباره وزوز زنبورهاي بي كندو
هنوز هم شب مهتابي گل مريم
***
من و درخت شريك شب شكسته تو
سكوت شب پره فرياد آه خسته تو
سياهي شب تيره كمر به قتل تو بست
صداي نور سزاي لبان بسته تو
***
به رنگ سرخي خونت جنايت پاييز
ثواب روشني ات انقلاب رستاخيز
شب سياه به سر مي رسد٬ چرا گريه؟
به گوش باش كه خورشيد گفت بر پا خيز
***
دوباره گرمي مهر و طلوع صبح دگر
دوباره جلوه خورشيد زير خاكستر
بهار و وقت شكفتن شد اي گل مريم
بهار از آن تو و صد بهار زيباتر


تهران
شنبه 30/3/88

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

بر خواجه حاشيه بزنيد...