کل نماهای صفحه

۱۳۸۹/۱۱/۲۲

آقای جمهوری اسلامی سلام
ظاهراً حال شما خیلی خوب نیست.اما من خوبم
ممنمون نیستم از اینکه من رو فیلتر کردی.اما حالت رو خوب درک می کنم.
می دونم که در بد مخمصه ای گرفتاری!
می دونم که از سایه ی خودت هم می ترسی.چه برسه به شعر!!!
چه برسه به یه مشت آدم بی سلاح! می فهمم حالتو.
می دونم که از وقتی مصری ها چوب برداشتن داری در میری!
می نونم که خودتو با مبارک مقایسه می کنی! اما بالاخره تو هم رفتننی هستی.
خیلی به خودت فشار نیار
ساندیس سرانجام بی تاثیر می شه!
بترس
بترس
بترس
چون ما آماده ایم
بترس!
با سبزه در افتاده کنون باد سیاه
بادی نفسش دروغ و دل غرق گناه
سرما چو رود باد شود روی سیاه
لا حول و لا قوة الا بالله

۱۳۸۹/۱۰/۱۵

به ياد مهرداد اوستا


غزلي دارد مهرداد اوستا كه فكر كنم هر كس دستكم يكبار آن را شنيده يا خوانده باشد.



وفا نکردی و کردم، خطا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم، بُریدی و نبریدم

اگر ز خلق ملامت، و گر ز کرده ندامت
کشیدم از تو کشیدم، شنیدم از تو شنیدم

کی ام، شکوفه اشکی که در هوای تو هر شب
ز چشم ناله شکفتم، به روی شکوه دویدم

مرا نصیب غم آمد، به شادی همه عالم
چرا که از همه عالم، محبت تو گزیدم

چو شمع خنده نکردی، مگر به روز سیاهم
چو بخت جلوه نکردی، مگر ز موی سپیدم

بجز وفا و عنایت، نماند در همه عالم
ندامتی که نبردم، ملامتی که ندیدم

نبود از تو گریزی چنین که بار غم دل
ز دست شکوه گرفتم، بدوش ناله کشیدم

جوانی ام به سمند شتاب می شد و از پی
چو گرد در قدم او، دویدم و نرسیدم

به روی بخت ز دیده، ز چهر عمر به گردون
گهی چو اشک نشستم، گهی چو رنگ پریدم

وفا نکردی و کردم، بسر نبردی و بردم
ثبات عهد مرا دیدی ای فروغ امیدم؟




يكي دو سال پيش به استقبالش رفتم. لطفاً مقايسه نكنيد! كار من در مقابل كار اوستا ...


نهان ز ديده ي مردم شبي پي تو دويدم

به خوابگاه وصالت رسيدي و نرسيدم

ز چشم هاي پر از خون من چه ساده گذشتي

ز بي وفايي ديده گذشتن تو نديدم

چه روزهاي پياپي كه از غم تو شكستم

چه سال هاي فراوان كه از تو دل نبريدم

سرودن ز تو تنها اميد روز سياهم

نديدن تو دوباره شكست نور اميدم

سرشك ديده ي من هم شراب از آب در آمد !

خمار خون دل خود چه صبحها كه كشيدم

شكستن دل من راه تو است سر بگذارم

خميدن كمرم بازي ات چه خوب خميدم

ز خود پرستي ت هرچه درد بود كشيدم

ز خود پرستي خود ليك عاشقانه رهيدم

براي عشرت اغيار گرچه جامه دريدي

براي دل خوشي تو هزار جامه دريدم


۱۳۸۹/۱۰/۱۴

باده صرف عمر مي كنيم ...

باده صرف عمر می کنیم عمر صرف باده می کنیم
عاشقیم و از فراق یار سوء استفاده می کنیم
عشق را به باد داده ایم درد را به باده می دهیم
آه را سوار کرده ایم اشک را پیاده می کنیم
خارچین ِ دشت حسرتیم، سخت کوش و ناتوان، ولی
عاقبت به لطف گردباد، کار خویش ساده می کنیم
گاه بی پناه اگر شویم، زیر سقف ِ باده می رویم
باده با اراده می زنیم گریه بی اراده می کنیم
می دهندمان و می زنیم، می زنیم و می دهندمان
اینچنین به هر نفس زدن داده را نداده می کنیم
حجم داغ و درد ما به آه - سینه را رها نمی کند
خنجری به خویش می زنیم، راه را گشاده می کنیم
گرچه بستگان محبسیم، خستگان ِ راه ِ ناتمام
تا نسیمی از رهی وزد، باز یاد ِ جاده می کنیم

وحید عیدگاه

۱۳۸۹/۱۰/۵


راستي خواجه از ياد برد كه از يلدا بگويد.شب ولادت عقل فاعل!
همين بس كه يادي كنيم و تصويري از مهرابه اي ببينيم.




به ياد چهارم دبستان



اون زمان بخشهايي از اين شعر رو تو كتاب ما گذاشته بودن.گفتم شايد بد نباشه كاملش رو بيارم:





















باز باران

با ترانه

با گوهر های فراوان

می خورد بر بام خانه

من به پشت شيشه تنها

ايستاده :

در گذرها

رودها راه اوفتاده.

شاد و خرم

يک دوسه گنجشک پرگو

باز هر دم

می پرند اين سو و آن سو

می خورد بر شيشه و در

مشت و سيلی

آسمان امروز ديگر

نيست نيلی

يادم آرد روز باران

گردش يک روز ديرين

خوب و شيرين

توی جنگل های گيلان:

کودکی دهساله بودم

شاد و خرم

نرم و نازک

چست و چابک


از پرنده

از چرنده

از خزنده

بود جنگل گرم و زنده

آسمان آبی چو دريا

يک دو ابر اينجا و آنجا

چون دل من

روز روشن

بوی جنگل تازه و تر

همچو می مستی دهنده

بر درختان می زدی پر

هر کجا زيبا پرنده

برکه ها آرام و آبی

برگ و گل هر جا نمايان

چتر نيلوفر درخشان

آفتابی

سنگ ها از آب جسته

از خزه پوشيده تن را

بس وزغ آنجا نشسته

دمبدم در شور و غوغا

رودخانه

با دوصد زيبا ترانه

زير پاهای درختان

چرخ می زد ... چرخ می زد همچو مستان

چشمه ها چون شيشه های آفتابی

نرم و خوش در جوش و لرزه

توی آنها سنگ ريزه

سرخ و سبز و زرد و آبی

با دوپای کودکانه

می پريدم همچو آهو

می دويدم از سر جو

دور می گشتم زخانه

می پراندم سنگ ريزه

تا دهد بر آب لرزه

بهر چاه و بهر چاله

می شکستم کرده خاله

می کشانيدم به پايين

شاخه های بيدمشکی

دست من می گشت رنگين

از تمشک سرخ و وحشی

می شنيدم از پرنده

داستانهای نهانی

از لب باد وزنده

راز های زندگانی

هرچه می ديدم در آنجا

بود دلکش ، بود زيبا

شاد بودم

می سرودم :

" روز ! ای روز دلارا !

داده ات خورشيد رخشان

اين چنين رخسار زيبا

ورنه بودی زشت و بی جان !

" اين درختان

با همه سبزی و خوبی

گو چه می بودند جز پاهای چوبی

گر نبودی مهر رخشان !

" روز ! ای روز دلارا !

گر دلارايی ست ، از خورشيد باشد

ای درخت سبز و زيبا

هرچه زيبايی ست از خورشيد باشد ... "

اندک اندک ، رفته رفته ، ابرها گشتند چيره

آسمان گرديده تيره

بسته شد رخساره خورشيد رخشان

ريخت باران ، ريخت باران

جنگل از باد گريزان

چرخ ها می زد چو دريا

دانه های گرد باران

پهن می گشتند هر جا

برق چون شمشير بران

پاره می کرد ابرها را

تندر ديوانه غران

مشت می زد ابرها را

روی برکه مرغ آبی

از ميانه ، از کناره

با شتابی

چرخ می زد بی شماره

گيسوی سيمين مه را

شانه می زد دست باران

باد ها با فوت خوانا

می نمودندش پريشان

سبزه در زير درختان

رفته رفته گشت دريا

توی اين دريای جوشان

جنگل وارونه پيدا

بس دلارا بود جنگل

به ! چه زيبا بود جنگل

بس ترانه ، بس فسانه

بس فسانه ، بس ترانه

بس گوارا بود باران

وه! چه زيبا بود باران

می شنيدم اندر اين گوهرفشانی

رازهای جاودانی ،پند های آسمانی

" بشنو از من کودک من

پيش چشم مرد فردا

زندگانی - خواه تيره ، خواه روشن -

هست زيبا ، هست زيبا ، هست زيبا ! "


گلچين گيلاني

۱۳۸۹/۹/۲۹

منظومه ي گاويه











گاو اگرچه اديب و دانا نيست
هيچكس مثل او توانا نيست
گاو هرچه مفيدتر بهتر
كشك و شيرش سفيدتر بهتر
شير چيز مفيد و مطلوبي است
لاجرم گاو آدم خوبي است
گاو گردن كلفت آرام است
صاحب قدرتي كه گمنام است
شاخ او آلت خشونت نيست
اي پسر شاخ گاو آلت نيست
گاو با شاخ و هيكل گنده
هست اهل تواضع و خنده
گاو هرگز منم منم نكند
گردنش را اگرچه خم نكند
گاو افتاده است و بي آزار
نرود جانب دروغ و شعار
هنر ماست اختراع دروغ
هنر گاو كشك و خامه و دوغ
مورد احترام هندوهاست
نه براي پنير و خامه و ماست
گاو از شخص خويش دم نزند
گاو هرگز منم منم نزند
اين تكثر گرايي گاو است
خصلت اجتماعي گاو است
گاو با لفظ "ما" سخن گويد
دايماً از "چرا" سخن گويد
گاو هاي جهان به پا خيزيد
يك صدا با شعار ما خيزيد
*************************
گاو علف مي خورد ولي مرد است
گرچه از پرخوران بي درد است
نيست اهل سياست و چپ و راست
كنجكاو است اهل چون و چراست
عاقلان محو كنجكاوي او
جان فداي جنون گاوي او
به تماشاي رزم گاو بيا
اي برادر بيا به اسپانيا
پر گاو است جمله ميدانها
جلوه گاه جنون انسانها
مي تكاند فرانكو سانچو لوپز
جلوي گاو پرده ي قرمز
گاو آرام و رام و خونسرد است
ماتادور مدعي و نامرد است
گاو اصلاً نمي شود هرگز
خشمگين جز به ديدن قرمز
قرمز خون نه قرمز فوتبال
بازي پرسپوليس و استقلال
گاو هرگز نبوده سرخابي
اهل فوتبال و قرمز و آبي
الغرض گاو را رها نكنيم
خشمگين است سرصدا نكنيم
خشمگين است گاو و مي آيد
ماتادور از هراس مي زايد
خشمگين است گاو و مي بيند
ماتادور از هراس ... اي افسوس!
قافيه؟! ... واي! گاو مي آيد
ماتادور را گرفته ... اي افسوس!
ماتادور را گرفته اين كابوس
ماتادور را گرفته واي ... افسوس!
مي كند با دو چشم از خون پر
شاخ خود را حواله ي ماتادور
شاخ خود را حواله كن اي گاو
آدمي را مچاله كن اي گاو
شاخ خود را حواله كن به بشر
چه بشر؟منشأ پليدي و شر
*************************
گاو اگرچه به نام حيوان است
سر به راه و نجيب و انسان است
نمره ي كارنامه ي او بيست
الغرض گاو آدم خوبيست!

بچه محصل

گل آقا
يادنامه ي كيومرث صابري فومني-گل آقا(قب)
دوشنبه 11 ارديبهشت 85


۱۳۸۹/۹/۲۲

انتقاد ايرج ميرزا از قمه زنان





زن قحبه چه مي كشي خودت را
ديگر نشود حسين زنده
كشتند و گذشت و رفت و شد خاك
خاكش علف و علف چرنده
من هم گويم يزيد بد كرد
لعنت به يزيد و بد كننده
اما دگر اين كتل متل چيست؟
وين دسته ي خنده آورنده
تخم چه كسي بريد خواهيد
با اين قمه هاي نا برنده؟
آيا تو سكينه اي كه گويي
سو ايستميرم عميم گلنده 1
كو شمر و تو كيستي كه گويي
گل قويما مني شمير النده 2
تو زينب خواهر حسيني
اي نره خر سبيل گنده؟
خجلت نكشي ميان مردم
از اين حركات مثل جنده؟
در جنگ دو سال قبل ديدي
شد چند كرور نفس رنده
از اين همه كشتگان نگرديد
يك مو ز زهار چرخ كنده 3
در سيزده قرن پيش اگر شد
هفتاد و دو سر ز تن فكنده
امروز چرا تو مي كني ريش؟
اي در خور صد هزار خنده!
كي كشته شود دوباره زنده
با نفرين تو بركشنده؟
باور نكني بيا ببنديم
يك شرط به صرفه ي برنده
صد روز دگر برو چو امروز
بشكاف سر و بكوب دنده
هي بر سر و ريش خود بزن گل
هي بر تن خود بمال سنده
هي با قمه زن به كله ي خويش
كاري كه تبر كند به كنده
هي بر سر خود بزن دو دستي
چون بال كه مي زند پرنده
هي گو كه حسين كفن ندارد
هي پاره بكن قباي ژنده
گر زنده نشد عنم به ريشت
گر شد عن تو به ريش بنده!


__________________________________________

1- آب نمي خواهم عمويم برگرد
2- بيا و منو به دست شمر نسپار
3-زهار: شرمگاه